ذهن ناآروم من



سلام

این روزها خیلی درگیرم. دوس دارم این چهار هفته آخر ترم هم تموم بشه و یه کم کارم سبک تر بشه. ازون طرف اردیبهشت خیلی خیلی همسر سرش شلوغه، دیر میاد خونه یا سرکار با کارمنداش درگیره و وقتی میاد خونه خیلی اعصاب نداره و منم وقتی میبینم دیر میاد خونه یا خیلی خسته میاد به هم میریزم و دیگه شرایط خونه ما دیدنی میشه

دانشگاه 40 درصد از حقوق اسفند و حقوق فروردین اساتید و کارکنانش رو هنوز پرداخت نکرده ازین موضوع هم خیلی اعصابم خورده به همسر یا خواهر بزرگه که میگم میگن بگو چقدر میخوای برات کارت به کارت کنیم ولی من برای پول خودم برنامه ریزی کردم و دارم قسط میدم و دوس ندارم از کسی قرض بگیرم . از این موضوع هم اعصابم خورده. اگر یک روز خدا بخواد و یه دانشگاه بهتر برم حتما حتما تمام مراحل قانونیش رو طی می کنم و شده پول وکیل هم میدم و ازینا شکایت می کنم. خیلی بی انصافن و دارن از آب گل آلود ماهی میگیرن میبینن الان اوضاع بیکاری تحصیل کرده ها چطوره تا جایی که میتونن با حداقل امکانات و شرایط از آدم کار میکشن

فردا شب یه مهمونی دعوتیم که همه همکارها و کارمندای محل کار همسرم با همسرهاشون دعوتن.

یک شنبه باید یه گزارش برای استاد راهنمام کامل کنم که هنوز بخشیش مونده

باید به فکر یه هدیه برای استاد راهنمای اول و دومم باشم به مناسبت روز معلم.

هنوز همسر نیومده و از پشت تلفن معلوم بود که چقد خسته است تازه چند روزه مامان باباش شاکی شدند که چرا بهشون کم سر میزنیم به خاط همین میگه شب بریم یه سر بهشون بزنیم. من که اصلا حالش رو ندارم. فردا عصر مادرشوهر یه مهمونی عصرونه داره و باید حتما برم فردا میرم میبینمشون. خواهرشوهر بزرگم حامله هست، جاریم بچه کوچیک داره و خواهر شوهر کوچیکه هم تهرانه. کسی به جز من نیست که پذیرایی کنه. اصلا حوصله این مدل مهمونی ها رو ندارم ولی چاره ای نیست 

صدای در پارکینگ میاد

فعلا


سلام

بالاخره رنگ دیوارای حیاط بعد از دو مرحله نقاشی تموم شد ولی دقیقا از بعدازظهر روزی که نقاشی تموم شد بارون شروع شد و الان سه روزه داره بارون میباره و هنوز دیوارها خشک نشده و رنگ واقعیش مشخص نشده. به نظرم رنگ کاهگلی قشنگی شده. این روزا برخلاف مناطق سیل زده هوا اینجا خیلی خوووبه و یک بهار واقعی رو داریم تجربه می کنیم. امیدوارم مناطق سیل زده زودتر سر و سامون بگیرن و دیگه خطری تهدیدشون نکنه. 

یک پروژه ای که مرتبط با سازمان شهرداریه رو با یکی از استادای دانشگام از حدود یک سال پیش شروع کرده بودیم و قبل عید دیگه به سرانجام رسید و گزارش نهاییش رو تحویل دادیم، حالا فردا یک جلسه کلی گذاشتند و قراره بریم برای ارائه. امروز از صبح درگیر آماده کردن فایل ارائه بودم. این هفته تا پنج شنبه کلاس دارم ولی بعدش سه روز تعطیلم ، البته اگر استادم شنبه برام جلسه نذاره.

راستی، میخواستم درباره کتاب دفترچه ممنوع صحبت کنم. کتاب از زبون یک زن میانسال هست که فوق العاده پایبند به خانواده هست و یک دختر و پسر جوون داره. زمان داستان مربوط میشه به بعد از جنگ جهانی دوم که زندگی خانواده ها توو اروپا خیلی سخت میگذشته و زن و شوهر هر دو مجبور به کار هستند تا از پس مخارج زندگیشون بربیان. ماجرا از وقتی شروع میشه که دختر خانواده شروع میکنه به برقراری روابط آزاد و خارج از عرف خانواده. و داستان درگیری های فکری مادر و دختر خانواده و تقابل اونها  رو به تصویر میکشه خیلی توضیحش نمیدم چون ممکنه بخواین خودتون کتاب رو بخونین . به نظر من کتاب جالبی بود و آدم رو به فکر فرو میبره که ممکنه در زندگی چه ادعاهایی داشته باشیم و چه تصوراتی از خودمون داشته باشیم ولی در عمل طور دیگه ای رفتار کنیم

فیلم های خوبی که توی این چند روز گذشته دیدم یکی فیلم "شازده احتجاب" بود که شبکه بی بی سی به مناسبت بزرگداشت جمشید مشایخی پخش کرده بود.البته من کتابش رو خونده بودم که به خاطر جریان سیال ذهنش برام پیچیده بود ولی فیلمش خیلی خووب بود و به نظرم متوجه داستانش شدم. جالبه در کل زمان ساخت این فیلم هوشنگ گلشیری کنار بهمن فرمان آرا بوده و بهش مشاوره میداده. 

فیلم دیگه ای که دیدم دیشب بود. یه فیلم لبنانی به اسم "کفرنوحام" که اسکار بهترین فیلم خارجی 2019 رو گرفته. این فیلم هم خیلی خووب بود و بازی پسربچه نقش اولش عالی بود. بهتون توصیه می کنم حتما ببینینش.

الان دانشگام و ساعت چهار تا شش کلاس دارم. برم نماز بخونم و بعد برم کلاس.

راستی یک سری باید درباره همکارم باهتون صحبت کنم شخصیت خاصی داره که من توی قسمت هاییش بهش انتقاد دارم.

فعلا


سلام

امروز از هشت صبح دانشگام و ساعت دو تا چهار کلاس دارم. اگر همین دو ساعت کلاس اول صبح بود و بعدش حضور داشتم خیلی بهتر بود ولی چاره ای نیست چون با ارشدها کلاس دارم و اینا هم اکثرا شاغلند و تازه ساعت دو هم با کلی غر و مرخصی ساعتی خودشون رو می رسونند.

امروز از صبح ایمیل های باقی مونده از دانشجوها رو جواب دادم و کمی هم خودم رو زور کردم تا بشینم رو مدل پایان ناممم فکر کنم. ای خدا یعنی میشه تا سال دیگه این هم به یک سرانجامی رسیده باشه و من از دستش خلاص شم. میدونین ممکنه خیلی اوقات کاری براش انجام ندم ولی این درگیری ذهنی که تک تک لحظات با آدم هست اعصاب خورد کنه.

فردا شب تولد خواهرزادم هست. مامان باباش براش دوچرخه خریدن. از دیشب داشتیم فکر میکردیم که ما براش چی بگیریم تا خوشحال بشه. اسباب بازی که خیلی داره تازه اسباب بازی خریدن هم براش خیلی هزینه برداره چون عاشق لگو هست و چندتا پکیج مختلفش رو داره. پارسال یک بسته کوچیکش که هم سگ میشد باهش درست کنه و هم گربه رو خریدم شد 150 هزار تومن الان که دیگه اصلا نمیشه سمتشون رفت. البته همین امسال هم یک مدل دیگه وقتی توو مسافرت بودن خریده، بسه دیگه ولی خداییش خیلی اسباب بازی خلاقانه ای هست و حسابی ذهن آدم رو درگیر میکنه. کتاب هم کم نداره و تمام مجموعه خونه درختی رو خونده و تازگی یک مجموعه جدید جغدها رو شروع کرده که احتمالا خواهر کوچیکم در کنار هدیه ای که براش گرفته دو تا کتاب دیگه ازین مجموعه رو براش میگیره. خلاصه بعد کلی م با خواهر بزرگم (مامانش) تصمیم گرفتم براش چادر مسافرتی بخرم. به نظرم خوشحالش می کنه و شاید بهانه ای شد حالا که هوا خیلی خوبه (البته اگر این بارون های گاه و بیگاه امون بده) بریم دور و اطراف و یه آخر هفته رو توو چادر بخوابیم. حالا عصر ایشالله با همسر میریم مدل های مختلفش رو میبینیم. احتمالا ایرانی میخرم، اینطور که سرچ کردم مدل های خارجیش زیر ششصد هفتصد پیدا نمیشه.

الان برم نماز ظهر و عصرم رو بخونم که ساعت دو باید برم سر کلاس.

فعلا 


سلام

کلاس ها دوباره شروع شده، کلاس ها رو یه جوری میرم و میام  ولی اصلا حوصله پایان نامه و فکر کردن به مدل رو ندارم. یه گیری داره که باید حل شه و اصلا حوصله ندارم بشینم و بهش فکر کنم. 

عید رو کلا جایی مسافرت نرفتیم و همش توو خونه بودیم و یا در حال دید و بازدید. مامان بابام و خواهرام رو یه روز دعوت کردم خونمون عید دیدنی و برای دعوت فامیل شوهر چند بار اقدام کردم که هر دفعه  مادرشوهر مخالف بود. هفته اول به خاطر اینکه خواهر شوهر بزرگم مسافرت بود و از قرار معلوم بدون ایشون نمیشه مهمونی گرفت . کلا مادرشوهر من طوری هست که هیچ چیز رو وقتی یهویی بهش بگی قبول نمیکنه و حتما باید خودش براش برنامه ریزی کنه. حتی جمعه شونزده فروردین هم به همسر پیشنهاد دادم که بگو امشب بیان ولی دوباره مادرشوهر مخالفت کرد. این وسط من جلوی برادر شوهر و خانمش خجالت میکشم که بهشون گفتم یه روز هماهنگ میکنم بیاین خونمون و تا الان که جور نشده . مادرشوهر من ذاتا آدم خوبیه ولی خیلی زندگی رو به خودش و اطرافیان سخت میگیره و فکر میکنه تنها راهی که خودش انتخاب کرده و شیوه ای که زندگی میکنه درسته و لاغیر. طوری که همسرم و خواهر شوهر کوچیکه که الان دانشجوی تهرانه یه زندگی کاملا دوگانه دارند و طوری که جلوی مامانشون رفتار می کنند 180 درجه با زندگی واقعیشون متفاوته. یه روز واقعا دوس دارم بدونم اگر بدونن نتیجه این تربیت سخت گیرانشون طوری شده که پسر و دخترشون کاملا از دین زده شدن چه واکنشی نشون میدن. علاوه بر این رویکرد سخت گیرانشون، خیلی هم آدم های تجملاتی هستند و مهمونی های پردردسری میگیرن. طوری که وقتی خودمون خواهر برادرا خونشون جمع میشیم امکان نداره کمتر از دو رقم غذا ندارک دیده باشند، حالا دسر و سالاد و غیره که بماند. این روششون باعث میشه ارتباطات خیلی کم بشه و من که اصلا پسند نمیکنم، تازه حس میکنم اصلا توو مهمونی هاشون به خودشون خوش نمیگذره و خیلی خسته اند و فقط به فکر این هستند که پذیرایی شون پرفکت باشه ولی من دوس دارم مهمونی که میگیرم یه مدل غذا درست کنم ولی خودم انرژی داشته باشم و حالم خوب باشه .

خب کم کم باید برم فعلا تا اینجا رو داشته باشید

تا بعد


سلام

این روزای آخر سال دانشجوها نمیان سر کلاس یعنی آخرین کلاسم امروز تشکیل شد که فقط پنج نفر اومده بودن یک ساعتی درس دادم و تموم. هفته بعد هم که دیگه کلاس ها تشکیل نمیشه ولی احتمالا ما تا دوشنبه باید بیایم. امروز خانم تمیزکار خونه مامانم میاد و شنبه خونه من. راستی من و مامانم توی یک خونه دوطبقه زندگی می کنیم. ما طبقه اولیم و مامانم اینا طبقه دوم. جمعه قراره به حیاط برسیم. آشغال های دور و اطرافش رو تمیز کنیم. علف های باغچه رو بکشیم و بریم گل و بذر بخریم. توی ایام عید هم قراره دیوارهای حیاط رو به رنگ کاهگل رنگ کنیم (البته ما که نه، آقای نقاش) و یه دونه حوض و یه تخت هم بخریم و امسال از حیاط بیشتر استفاده کنیم.

شنبه هم خانم تمیزکار بیاد و حیاط رو بشوره البته با حداقل آب ممکن. خودم خیلی روی این موضوع حساسم که الکی آب اسراف نشه ولی دیگه فکر کنم یه بار در سال شستن حیاط ایرادی نداشته باشه. اینم بگم که حیاط خونمون خیلی بزرگ نیست و فکر کنم حدود صد، صد و پنجاه متر باشه.

امروز گزارشی رو که باید یکشنبه به استادم بدم رو تا حدی کامل کردم و بقیش رو میذارم برای یکشنبه که میام دانشگاه  و آخر وقت هم ایشالله براش میفرستم.

خب ساعت داره یک و نیم میشه و من باید برم خونه، هنوز ناهار درست نکردم. میخوام ماکارونی درست کنم که موادش رو دیشب  آماده کردم وسایل سالاد رو هم شستم و سریع یه سالاد هم برای کنارش درست می کنم. راستی این روزها به ترکیب جدیدی از سالاد رسیدم، اضافه کردن نخود پخته به سالاد فصل، خوشمزه میشه حتما امتحانش کنین.


سلام

امروز از ساعت هشت تا چهار دانشگام و فقط دو تا چهار کلاس دارم ، اون هم با ارشدها. دیروز یه اس ام اس از طرف دانشگاه اومد که کلاس های دو به بعد تعطیله. به خاطر اینکه منطقه ای که دانشگاه ما اونجاست یکی از مراکز تفریحی پر رفت و آمد شهر محسوب میشه و اطرافش پر از باغ و ویلا هست. از قرار معلوم مردم یه هفته زودتر قراره چهارشنبه سوری رو بگیرن و حراست تصمیم گرفته دانشگاه رو دو به بعد تعطیل کنه. برای ناهار میرم خونه خواهر بزرگه و احتمالا تا سر شب اونجام و اون خمیر نخودچی که چند روز قبل با خواهرزادم درست کردیم و هنوز داخل یخچال در حال استراحت هست رو هم میبرم تا با هم درستش کنیم. امشب خواهر اینا به مدت ده روز میرن مسافرت، ایشالله خیلی بهشون خوش بگذره و به سلامتی برن و برگردن.

یه گزارشی رو هفته پیش برای استاد راهنمای دومم فرستادم که قرار بود با سه روش دیگه مسئله یه مقاله رو مدلسازی کنم. ایشون در جواب فرمودن مدلسازی کافی نیست و باید حلش هم بکنی. وارد کردن این همه داده توی نرم افزار کلی زمان میبره که باید توو دو سه روز آینده انجامش بدم.

چند تا کشو و کمد هم هست که هنوز بهشون نرسیدم و باید مرتبشون کنم. یکی کشوهای سی دی هاست. ما تمام فیلم های داخلی که میبینیم رو سی دی اورجینالش رو میخریم و الان حدود دویست سیصد تا سی دی توی دو تا کشوی میز تلویزیون و یک کشوی کتابخونه هست که امسال تصمیم دارم مرتبشون کنم و اون فیلم هایی که فقط ارزش یک بار دیدن رو دارن و تا آخر عمر، عمرا دوباره نگاهشون کنیم رو رد کنم.

راستی امسال هم به شیوه پارسال دارم برای بچه های تمام کلاس هام یک سری کتاب معرفی می کنم که اگر توی عید بخونن و خلاصه کتاب رو به صورت دستنویس بنویسن و یک پاراگراف هم نظر خودشون رو درباره کتاب بنویسن، بهشون یک نمره میدم.  میدونم نمره گذاشتن برای این کار اصلا جالب نیست. ولی شاید به این بهانه یک کتاب بخونن و با این دنیا آشنا بشن. با خودم میگم اگراین حرکت جرقه ای باشه تا حتی یک نفرشون هم علاقه به کتاب خوندن پیدا کنه بازم خوبه.


سلام

به جز این هفته، حدود دو هفته دیگه از این ترم مونده، با ماه رمضون و روزه سرکلاس رفتن خیلی سخته، گرسنگیش رو میشه تحمل کرده ولی اینکه بعد از 90 دقیقه حرف زدن نتونی یه استکان چای بخوری سخته. از بیست اسفند هنوز حقوق هامون پرداخت نشده و برای قسط این ماه باید از حساب پس انداز بردارم. سعی می کنم کمتر بهش فکر کنم و وقتی توو خونه ام سرم رو با آشپزی، فیلم دیدن و کتاب خوندن و گوشی گرم می کنم. حوصله کارای پایان نامم رو ندارم. خدا خودش به خیر بگذرونه. همسر معمولا دیر میاد خونه و کم پیش میاد بتونیم با هم فیلم ببینیم. بعضی ازفیلما رو باید نگه دارم با هم ببینیم، همسر دوس داره فیلم رو برای اولین بار دوتایی با هم ببینیم. هنوز قسمت چهارم گیم آف ترونز رو ندیدیم. بعضی از سریال ها رو خودم تنهایی میبینم مثل سریال Big Little Lies یا برای چندمین بار سریال فرندز. الان دارم کتاب خورشید تابان خالد حسینی رو میخونم قبلا کتاب بادبادک باز رو خونده بودم. توی ماه رمضون به خاطر اینکه کتاب روونی هست انتخابش کردم. راستی چند روز پیش کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی رو خوندم. جالب و تا حدود زیادی عجیب بود. 

یک خبر نسبتا بدی که شنیدم اینکه خونه مشرف به حیاطمون که یه خونه ویلایی هست فروخته شده و صاحب جدیدش قصد داره آپارتمان سازی کنه و فعلا مراحل تخریب داخل خونه رو شروع کرده. خیلی دلم سوخت برای اینکه اینقد به حیاط رسیدیم و دیوارش رو رنگ زدیم و گل و سبزی کاشتیم، حالا از وقتی که تخریب اساسی رو شروع کنن کلا دیگه نمیشه از حیاط استفاده کرده و تازه باید در و پنجره ها رو هم مهره موم کنیم که خاک کمتر بیاد داخل خونه، دیگه سر و صداش که خودش داستان جداگونه ای داره و بعد از ساخته شدن آپارتمان نور خونه ما هم کمتر میشه، اینم از شانس ما

به جز خونه خودمون و مامانم اصلا دوس ندارم افطار جایی مهمونی باشم ولی تا الان سه چهار تا جا رفتیم و هنوز چند تا جا هم دعوتیم. دوس دارم دم افطار یه چیز سبک بخورم اونم آروم آروم و با خیال راحت. ولی وقتی میریم افطاری در عرض نیم ساعت کلی غذا برات میارن و  حتی با اینکه کم هم میخورم ولی احساس سنگینی بعدش خیلی بده.

راستی بعد ماه رمضون میخوام کلاس ورزش برم یا پیلاتس یا یوگا. تصمیمم که جدیه امیدوارم عملیش کنم و منظم ادامه بدم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

روستای گنجه ای شاهپور آوای دخترونه معرفی فیلم های جدید ایرانی و خارجی تهویه گستر راگا الیاف بتن تبریز Tiffany امنیت سایبری سیستم های کنترل و شبکه های صنعتی ..."مخاطب خاص”... شاید یک کولی برگزاری کلیه همایش ها و سمینارها