سلام
کلاس ها دوباره شروع شده، کلاس ها رو یه جوری میرم و میام ولی اصلا حوصله پایان نامه و فکر کردن به مدل رو ندارم. یه گیری داره که باید حل شه و اصلا حوصله ندارم بشینم و بهش فکر کنم.
عید رو کلا جایی مسافرت نرفتیم و همش توو خونه بودیم و یا در حال دید و بازدید. مامان بابام و خواهرام رو یه روز دعوت کردم خونمون عید دیدنی و برای دعوت فامیل شوهر چند بار اقدام کردم که هر دفعه مادرشوهر مخالف بود. هفته اول به خاطر اینکه خواهر شوهر بزرگم مسافرت بود و از قرار معلوم بدون ایشون نمیشه مهمونی گرفت . کلا مادرشوهر من طوری هست که هیچ چیز رو وقتی یهویی بهش بگی قبول نمیکنه و حتما باید خودش براش برنامه ریزی کنه. حتی جمعه شونزده فروردین هم به همسر پیشنهاد دادم که بگو امشب بیان ولی دوباره مادرشوهر مخالفت کرد. این وسط من جلوی برادر شوهر و خانمش خجالت میکشم که بهشون گفتم یه روز هماهنگ میکنم بیاین خونمون و تا الان که جور نشده . مادرشوهر من ذاتا آدم خوبیه ولی خیلی زندگی رو به خودش و اطرافیان سخت میگیره و فکر میکنه تنها راهی که خودش انتخاب کرده و شیوه ای که زندگی میکنه درسته و لاغیر. طوری که همسرم و خواهر شوهر کوچیکه که الان دانشجوی تهرانه یه زندگی کاملا دوگانه دارند و طوری که جلوی مامانشون رفتار می کنند 180 درجه با زندگی واقعیشون متفاوته. یه روز واقعا دوس دارم بدونم اگر بدونن نتیجه این تربیت سخت گیرانشون طوری شده که پسر و دخترشون کاملا از دین زده شدن چه واکنشی نشون میدن. علاوه بر این رویکرد سخت گیرانشون، خیلی هم آدم های تجملاتی هستند و مهمونی های پردردسری میگیرن. طوری که وقتی خودمون خواهر برادرا خونشون جمع میشیم امکان نداره کمتر از دو رقم غذا ندارک دیده باشند، حالا دسر و سالاد و غیره که بماند. این روششون باعث میشه ارتباطات خیلی کم بشه و من که اصلا پسند نمیکنم، تازه حس میکنم اصلا توو مهمونی هاشون به خودشون خوش نمیگذره و خیلی خسته اند و فقط به فکر این هستند که پذیرایی شون پرفکت باشه ولی من دوس دارم مهمونی که میگیرم یه مدل غذا درست کنم ولی خودم انرژی داشته باشم و حالم خوب باشه .
خب کم کم باید برم فعلا تا اینجا رو داشته باشید
تا بعد
درباره این سایت